بیا بگشای در دلتنگم، همان بیرنگ بیرنگم
یکشنبه 89/5/17 3:18 عصر| روز خبرنگار | نظر
امروز 17 مرداد است. بهترین روز و بهانه برای به روز کردن وبلاگ مهجور و پا به عرصه حیات نگذاشته ام.
مهم نیست خبرنگار دیروز امروز کجاست و چه می کند، هر کسی که روزی خاک تحریریه ای را خورده باشد امروز را متعلق به خود می داند، چه دانش آموخته رشته روزنامه نگاری که با ذوق و شوق و دنیایی خیال سهیم شدن در جریانی که رسانه ها ایجاد می کنند پا به دنیای روزنامه ها می گذارد و پس از چند صباحی حساب کار دستش می آید که نه! روزنامه نگاری آب و نان ندارد و باید عافیت طلب بود و پشت میز روابط عمومی ها رفت برای کسب روزی، چه کسانی که پوستشان کلفت تر بوده و پس از چند بار از شاخه روزنامه ای به شاخه روابط عمومی ای پریدن، دوباره خیال خاک خوردن به سرشان می زند و به عالم کار خبر برمی گردند، هر چند کتک خوردن ها و دشواری های این حرفه آنقدر زیاد است که معلوم نیست روزنامه نگاران امروز تا کی دوام بیاورند و صبحشان را با یک لیوان چای و لقمه ای نان و خبر شروع کنند.
روز خبرنگار که می رسد قبل از آنکه اندکی دلت از اینکه روزی به نامت ثبت شده غنج زند، به یاد زخم هایی می افتی که از روز اولی که لباس این شغل را پوشیدی میهمان جان و دلت شده، اما باز هم کلیشه های این روز دل خوش کنکی هستند برای دمی فراموشی خستگی هایت.
امسال اما بعضی ها ترجیح داده اند به جای آنکه از خبرنگار و روزش حتی با لبخندی تصنعی سخن بگویند، و با بیان تبریکی تظاهر به درک مشقت های یک خبرنگار کنند، برخی را به مگس تشبیه و مجال را به جای تبریک به انتقاد تبدیل کنند. در اینکه همه نیازمند بهبود کارشان هستند، چه کم و چه بیش، جایی برای مناقشه نیست اما با التفاتی گذرا به مثل هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، هر فرد با انصافی تصدیق می کند که فقط یک امروز دیگر جای انتقاد نیست چرا که اگر قرار به انتقاد باشد خیلی حرف ها باید به میان آید و زخم ها سر باز کند.
نمی خواهم از خیر و شر هیچ گروهی سخن بگویم، اگر منصفانه به شرایط جامعه روزنامه نگاران کشور که من آنها را تعمیم می دهم به همه نویسندگان و شعرا نگاه کنیم، باید بپرسیم در این ملک کسی که حرفه اش نوشتن است از چه جایگاه صنفی و حرفه ای برخوردار است، بعد از 20 سال 30 سال یا حتی همه عمر نوشتن، به فکر انداختن، گرهی را باز کردن، امید دادن، نیشتر اصلاح زدن، به دانسته ها افزودن، آیینه شدن، ... چه چیزی عاید آنها می شود.
هر کدام از ما برای واگفت دلتنگی هایمان شعری زمزمه می کنیم. امروز زمزمه من این قطعه است:
.....................
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم، من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم، من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم (بخشی از شعر زمستان مهدی اخوان ثالث)
..............
از غصه های روزنامه نگاران قصه ها می توان نوشت. بگذریم.
امروز برای تمام هم خانواده های دردآشنای قلم، آرزوی بهترین ها را در ادامه این راه سنگلاخ دارم.